کد مطلب:148723 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:315

مسعودی مؤلف مروج الذهب
یكی از نویسندگان معروف اسلامی مسعودی است كه كتابهای متعدد نوشت ولی بسیاری از كتابهای وی از بین رفت و امروز، بیشتر او را به اسم نویسنده كتاب (مروج الذهب) می شناسند، ما از شرح حال مسعودی اطلاع زیاد نداریم و تاریخ قسمتی از زندگی او بر ما مجهول می باشد ولی می دانیم كه مسافرت های زیاد كرد و در مشرق زمین تا هندوستان رفت و مدتی در شمال ایران یعنی ولایاتی كه امروز به اسم گیلان و مازندران و گرگان خوانده می شود به سر برد و در سال 346 هجری قمری مطابق با 957 میلادی زندگی را بدرود گفت.

ابن الندیم صحاف معروف نوشته است كه مسعودی اهل مغرب (مراكش امروزی) است ولی (یاقوت) جغرافیانویس مشهور كه كتابی هم به اسم (معجم الادبا) دارد كه در آن شرح حال نویسندگان و مورخین و علما را نوشته و در سال 626 هجری قمری مطابق با 1229 میلادی زندگی را بدرود گفت در كتاب معجم الادبا می نویسد اگر ابن الندیم كتاب مروج الذهب را می خواند نمی نوشت كه مسعودی در مغرب (مراكش) متولد گردیده زیرا مسعودی در مروج الذهب نوشته كه زادگاه وی (بابل) است [1] .

آن چه از مسعودی می دانیم این است كه وی جهانگرد بوده و در آثارش چیزی دیده نمی شود كه نشان بدهد كه وی از پادشاه یا امیری مستمری دریافت می كرده و چنین به نظر می رسد كه ثروت شخصی داشته و به خرج خود سفر می كرده و با كشتی هم مسافرت كرده بود و در قدیم سفر كردن با كشتی گران تمام می شد چون ناخدایان كشتی ها از مسافرین كرایه گزاف دریافت می كردند. عده ای از مورخین و بیوگرافی نویس های اسلامی راجع به مسعودی نوشته اند كه اگر بخواهیم اسم آن ها را ذكر كنیم سبب كسالت خواننده خواهد شد و اكثر كسانی كه راجع به مسعودی نویسندگی كرده اند سنی بودند و عده ای از


كسانی هم كه شرح حالش را نوشته اند مذهب شیعه داشته اند. مورخین شیعه مسعودی را شیعه مذهب می دانند و بعضی از مورخین سنی هم نوشته اند كه وی دارای مذهب شیعه بوده اما او را شیعه هفت امامی معرفی كرده اند نه شیعه دوازده امامی. عده ای از خاورشناسان امروز هم عقیده دارند كه مسعودی شیعه بوده و گفته اند كه وی برای تبلیغ مذهب شیعه مسافرت می كرده است. مورخین و محققینی كه برای كشف مذهب مسعودی به خود زحمت داده اند اگر به مروج الذهب مراجعه می كردند در می یافتند كه مسعودی بدون تردید شیعه بوده برای این كه در مروج الذهب می گوید: خداوند اول محمد را آفرید و نخستین چیزی كه از طرف خداوند آفریده شده نور محمدی بود و آن گاه خداوند (علی) را حافظ آن نور قرار داد و بعد آدم را كه جد تمام ابنای بشر می باشد آفرید. مسعودی كماكان در مروج الذهب می گوید: (در این جا ضرورت ندارد كه من بگویم به چه دلایل اولین چیزی كه آفریده شد نور محمدی بود و خداوند (علی) را حافظ آن نور كرد زیرا در كتاب های سابق خود دلائل آن را ذكر كرده ام). متاسفانه كتاب های سابق مسعودی كه ابن الندیم صحاف آن ها را ذكر می كند از بین رفته است و ما از دلائلی كه وی اقامه كرده اطلاع نداریم اما آن چه در مروج الذهب می باشد تردیدی باقی نمی گذارد كه مسعودی شیعه بوده چون در مروج الذهب وقایع دوره خلافت (علی بن ابی طالب) (ع) به تفصیل ذكر شده و فحوای عبارات می رساند كه مسعودی علی بن ابی طالب (ع) را خلیفه بر حق می دانسته و اگر نام از خلفای اول و دوم و سوم برده برای این است كه مورخ بوده و خود را مكلف می دانسته كه واقعیت های تاریخی را ذكر نماید و یكی از دلائلی كه نشان می دهد كه مسعودی شیعه بوده اهمیتی است كه تاریخ زندگی حسین بن علی (ع) در كتاب مسعودی دارد. در صورتی كه مسعودی تصریح كرده كه قصدم این است كتابی بنویسم كه حاوی خبر باشد نه حاوی نظر، یعنی قصدش این بوده كه واقعیت ها را بنویسد بدون این كه وارد جدال سیاسی و مذهبی شود. معهذا چون شیعه بوده، اثر عقیده مذهبی اش در كتاب او دیده می شود. چون برای حسین (ع) و فرزندان او قائل به احترامی زیاد است و آن ها را امام می داند و گر چه عنوان امام را بر آن ها نمی گذارند اما خواننده ای كه بتواند مفهوم مضامین كتابش را بفهمد، این موضوع را ادراك می كند.

واقعیت حكم می كند كه مسعودی در كتاب خود خلفای اموی را خلیفه بخواند ولی او، این عنوان را بر هیچ یك از خلفای اموی نمی گذارد و فقط عمر بن عبدالعزیز را خلیفه می خواند. تمام وقایع زندگی ائمه دوازده گانه شیعیان اثنی عشری در كتاب مسعودی هست از دلائلی كه نشان می دهد كه وی شیعه بوده شرحی است كه راجع به امام دوازدهم شیعیان می نویسد و نشان می دهد كه بعد از وفات الحسن العسكری امام یازدهم شیعیان، پسرش امام شد. و او مهدی است و شیعیان در انتظارش هستند. اما مسعودی نمی نویسد كه در تاریخ تحریر كتابش كه سال 332 هجری قمری مطابق با سال 943 میلادی بود امام دوازدهم شیعیان از هفتاد و دو سال قبل در غیبت بسر می برد. چگونگی قتل موسی كاظم (ع) امام هفتم شیعیان و علی بن موسی الرضا (ع) امام هشتم آنها به تفصیل در كتاب مسعودی آمده و نوشته كه هر دو را مسموم كردند. كتابهائی كه


مسعودی قبل از كتاب مروج الذهب نوشت و در آن جا دلائل (نور محمدی) و این كه علی حافظ (نگهبان) آن نور است را شرح داد به اسم (كتاب الصفوة فی الامه) و (كتاب الاستبصار) و كتاب (المقالات فی اصول الدینیه) خوانده می شد و هیچ یك از آن كتاب ها امروز در دسترس نیست. یكی از كتابهای مسعودی كه مربوط به شرح زندگی حسین (ع) بوده كه به اسم كتاب (حدائق الازهار) خوانده می شد. در آن كتاب شرح زندگی خانواده محمد (ص) پیغمبر اسلام مكتوب بود اما قسمت اصلی كتاب را شرح زندگی حسین (ع) تشكیل می داد. علاوه بر این كتاب مسعودی لااقل سه كتاب دیگر راجع به شرح زندگی اعضای خانواده پیغمبر اسلام از جمله حسین (ع) نوشته كه امروز وجود ندارد و اگر آن كتاب ها موجود می بود ما شاید می توانستیم از تاریخ مفصل حسین (ع) اطلاع حاصل كنیم و بخصوص از وقایعی كه از زمان حركت حسین (ع) از مكه تا روز دهم محرم سال شصت و یكم هجری اتفاق افتاد اطلاع حاصل نمائیم و چون مسعودی یك مورخ واقع بین بوده شاید می توانستیم اسامی ایرانیانی را كه در شب دهم محرم سال 61 به حسین (ع) ملحق شدند بیابیم. آنهائی كه می گویند كه مسعودی شیعه بوده اظهار می كنند آن چه راجع به ائمه دوازده گانه نوشته دلیل بر این نمی شود كه وی شیعه بوده است. به عقیده این دسته مسعودی مورخی بوده واقع بین و دقت می كرده كه هر چه هست در تاریخ خود بیاورد و چون در اسلام یك فقه مذهبی به اسم شیعه دوازده امامی بوده كه به دوازده امام عقیده داشتند لذا مسعودی اسامی ائمه مزبور و شرح حالشان را نوشته است. اما به طوری كه گفتیم خواننده دقیق به سهولت به علاقه مسعودی به ائمه دوازده گانه شیعیان و بخصوص به چند نفر از آن ها پی می برد و می فهمد كه اولا مسعودی به تمام آن ها علاقه دارد و آن علاقه، ناشی از علاقه تاریخ نویسی نیست بلكه علاقه ای است شبیه به علاقه نمایش نامه نویس یا رمان نویسی كه مجذوب قهرمانان نمایش نامه یا رمان خود می شود. در صورتی كه یك مورخ نسبت به كسانی كه در تاریخ نامشان ذكر می شود علاقه مخصوص ندارد. (ماركوارت) محقق آلمانی می گفت مورخ وقتی كه به یكی از افرادی كه در تاریخ از آنها نام می برد علاقمند می شود دیگر مورخ نیست، بلكه مومن است و از آن پس، درصدد برمی آید كه آن نام تاریخی را بزرگ و مصفا كند و لو دقت داشته باشد كه از كادر بی طرفی تاریخ نویسی تجاوز ننماید. اما چون علاقمند به آن شده نمی تواند نظر از او بردارد و فی المثل چون عاشقی است كه معشوق خود را در یك محفل می بیند و فكر می كند كه نباید دیگران بفهمند كه او عاشق آن شخص می باشد اما از هر فرصت استفاده می نماید تا این كه نظر به او بدوزد. وی فكر می كند كه كسی نگاه های او را به سوی معشوق نمی بیند در صورتی كه در آن مجلس كسانی هستند كه از نگاه های او می فهمند كه وی عاشق است چون تا كسی عاشق نباشد اصرار ندارد كه آن قدر دیگری را به طرزی مخصوص از نظر بگذراند. مورخی هم كه به یكی از اسامی تاریخ خود علاقه پیدا می كند مانند آن عاشق است كه نمی خواهد كسی پی ببرد كه او خواهان معشوق می باشد. وی می كوشد كه خود را بی طرف نشان بدهد ولی چون به آن اسم تاریخی علاقه پیدا كرده بی اراده مجذوب


وی می شود و خواننده تاریخ می فهمد كه مورخ به یك یا چند اسم، از نام هائی كه در تاریخ خود ذكر كرده علاقه خاص داشته است.

امروز از مروج الذهب گذشته، كتابهائی دیگر از مسعودی در دست هست و خواننده آن كتابها می فهمد كه مسعودی به ائمه دوازده گانه شیعه و بخصوص بعضی از آن ها علاقه دارد و یكی از آن ها كه خیلی مورد علاقه مسعود می باشد علی بن ابی طالب (ع) امام اول شیعیان است و دیگری حسین (ع) امام سوم شیعیان و سومی جعفر صادق (ع) امام ششم شیعیان. یكی از دلائل این علاقه معنوی عبارت است از كتاب موسوم به (كتاب الاثبات الوصیه الامام علی بن ابی طالب). این كتاب با این عنوان بعد از این كه كشف شد، مورد تردید مسعود شناسان اروپا قرار گرفت و اندیشیدند كه شاید این كتابا از مسعودی نباشد و شخصی بعد از او این كتاب را نوشته و برای این كه از شهرت مسعودی استفاده كند كتاب را به نام وی نوشته است. اما مسعودی شناسان اطلاع داشتند كه در فهرستی كه یكی از مورخین قدیم به اسم (الاشتر) راجع به كتابهای مسعودی نوشته كتابی به اسم (اثبات الوصیه) وجود داشته و آیا این كتاب همان اثبات الوصیه است. در اثبات الوصیه كه در فهرست الاشتر ذكر شده عنوان (امام علی بن ابی طالب) وجود ندارد و آیا عنوان مزبور را كاتب، از طرف خود بر اسم كتاب افزوده است؟ (كتاب اثبات الوصیه الامام علی بن ابی طالب) در نجف واقع در عراق چاپ شد و تاریخ تحریر كتاب را از طرف مسعودی سال 332 هجری قمری نوشته اند كه مطابق می شود با 943 میلادی و آن سالی است كه مسعودی به دست خود مروج الذهب را نوشت در مقدمه كتاب اثبات الوصیه الامام علی بن ابی طالب نوشته اند كه عده ای از مورخین و محدثین گذشته تصدیق كرده اند كه كتاب مزبور از طرف مسعودی نوشته شده و یكی از آنها (نجاشی) است كه در سال 450 هجری قمری (مطابق با سال 1085 میلادی) زندگی را بدرود گفت و دیگری (مجلسی) می باشد كه كتاب معروفش. (بحارالانوار) است و در سال 1110 هجری قمری (مطابق با 1700 میلادی) چشم از دنیا پوشید و مجلسی بنابر مقدمه ای كه در آغاز كتاب نوشته شده قسمت هائی از آن كتاب را در بحارالانوار خود آورده است.

با این كه دو نفر نامبرده از علمای معروف اسلامی هستند معهذا باید كتاب اثبات الوصیه الامام علی بن ابی طالب را از لحاظ این كه از طرف مسعودی نوشته شده با احتیاط تلقی كرد. علت این كه دانشمندان مسعودی شناس، كتاب (الاثبات الوصیه) را با تردید تلقی كرده اند و تصور می كنند كه كتاب مزبور شاید از مسعودی نباشد این است كه بعضی از قسمت های كتاب الاثبات الوصیه با كتاب مروج الذهب تفاوت دارد و اگر آن دو كتاب را یك نفر می نوشت نباید آن تفاوت به وجود بیاید. نظریه مسعودی در كتاب الاثبات الوصیه این است كه جبرئیل بعد از این كه حسین (ع) متولد گردید كشته شدن او را به جدش محمد بن عبدالله (ص) اطلاع داده بود و به او گفت كه حسین (ع) در بین النهرین كشته خواهد شد اما در عوض میراث پیغمبران به نسل او منتقل خواهد گردید و نسل حسین (ع) تا روز رستاخیز از میراث پیغمبران برخوردار خواهند بود و میراث پیغمبران عبارت است از (وصیه - علم - حكمت). این سه از طرف خداوند به (آدم) داده شد و بعد از


آدم میراث پیغمبران به فرزندانش رسید تا این كه به پیغمبر اسلام واصل گردید. بعد از پیغمبر اسلام (ص) میراث پیغمبران به علی (ع) رسید و پس از وی به پسرش حسن واصل گردید و آن گاه به حسین (ع) برادر حسن رسید. روزی كه حسین (ع) به دنیا آمد (بنابر گفته مسعودی در كتاب الاثبات الوصیه) جبرئیل با هزار فرشته نزد محمد بن عبدالله (ص) رفت و تولد آن طفل را به او تبریك گفت. بال یكی از آن فرشتگان شكسته بود و او بال خود را به طفل نوزاد مالید و بالش به شكل اول در آمد و فرشته مزبور با خود عهد كرد كه از خداوند خواهش كند كه وی را عهده دار خدمتگزاری حسین (ع) نماید و بعد از این كه حسین (ع) كشته شد آن فرشته عهده دار خدمات قبرش گردید و اوست كه راجع به ده ها هزار نفر كه به زیارت قبر حسین (ع) می روند، به محمد بن عبدالله (ص) گزارش می دهد و می گوید چه عده به زیارت قبر حسین (ع) آمدند و كه بودند. نكته اخیر، یكی از مواردی است كه مسعودی شناسان را مردد كرده كه آیا كتاب اثبات الوصیه از طرف خود او نوشته شده است یا از طرف دیگری. زیرا مسعودی به طوری كه گفتیم در سال 346 هجی قمری زندگی را بدرود گفت و در آن موقع ده ها هزار نفر به زیارت قبر حسین (ع) نمی رفتند. تردید وجود ندارد كه در آن موقع عده ای از شیعیان به زیارت قبر حسین می رفتند اما شماره آن ها به ده ها هزار نفر نمی رسید. ما به موجب اسناد تاریخی می دانیم كه در قرن چهارم هجری قبر حسین (ع) دارای عمارت بوده و بالای قبر، بنائی ساخته بودند و عده ای به زیارت قبر می رفتند. اما مسعودی كه در قرن چهارم هجری می زیسته به طور قطع می دانسته كه شماره زائران قبر حسین (ع) به ده ها هزار تن نمی رسید و زوار قبر حسین، از روزی زیاد گردید كه در خاور میانه یك حكومت شیعه مذهب روی كار آمد و قبل از آن شماره زوار قبر حسین (ع) زیاد نبود. مسئله دیگر كه در كتاب اثبات الوصیه ذكر گردیده این روایت است: پیغمبر اسلام پسری داشت كه زندگی را بدرود گفت و خداوند جبرئیل را نزد پیغمبر فرستاد و پیغام داد كه اگر میل داری پسرت زنده شود من او را زنده خواهم كرد ولی آگاه باش كه او به دست تمام امت تو كشته خواهد شد و در تیجه تمام امت تو به جهنم خواهند رفت. ولی اگر از زنده شدن پسرت صرفنظر كنی نوه ات حسین (ع) از طرف نیمی از امت تو كشته می شود و در نتیه نیمی از امت تو به جهنم می روند و اینك بگو كه آیا میل داری تمام امت تو به جهنم بروند یا نیمی از آن ها و پیغمبر اسلام كشته شدن حسین را بر كشته شدن پسر خود (اگر زنده می گردید) ترجیح داد تا این كه فقط نیمی از امت وی به جهنم بروند كسی كه این روایت را می خواند حس می كند كه ضعیف است و از مردی چون مسعودی نویسنده مروج الذهب بعید می نماید كه این روایت را صحیح بداند و تائید كند. در كتاب اثبات الوصیه آیاتی از قرآن، برای تایید خلافت علی بن ابی طالب (ع) و بعد از او، امامت فرزندانش ذكر شده است از جمله آیه سی و سوم از سوره سی و سوم قرآن به این مضمون:

(خداوند فقط خواهان این است كه از شما ای اهل البیت، هر نوع آلودگی را


دور كند و شما را به طور كامل مصفی نماید) [2] .

نه فقط مسعودی در كتاب الاثبات الوصیه این آیه را دلیل بر این می داند كه خداوند به موجب این آیه خانواده پیغمبر اسلام را مصفی و مطهر نموده بلكه تقریبا تمام دانشمندان شیعه مذهب، این آیه را دلیل بر این می دانند كه خانواده پیغمبر اسلام برتر از همه است. این هم یكی از دلائل شیعه بودن مسعودی به شمار می آید چون اگر وی شیعه نبود بعید می نمود این آیه را به شرحی كه خواهد آمد مورد تفسیر قرار بدهد. تفسیر دانشمندان شیعه از این آیه متكی بر دو روایت است یكی از ام المومنین (عایشه) و دیگری از ام المومنین (ام سلمه). عایشه می گوید روزی رسول الله كه عبائی سیاه بر دوش داشت هنگام بامداد وارد خانه من شد و نشست و طولی نكشید كه فاطمه زهرا (ع) آمد و پیغمبر او را داخل عبا كرد و بعد از او، علی (ع) آمد و پیغمبر وی را در عبا جا داد و آن گاه حسن و سپس حسین (ع) آمدند و پیغمبر آن دو را هم وارد عبا نمود و عباهای اعراب در قدیم وسعت داشت. بعد از این كه آن چهار نفر در عبا جا گرفتند، پیغمبر گفت خدایا اینان اهل البیت من هستند و آنها را از هر آلودگی دور بدار و آن گاه رسول الله آیه تطهیر را خواند و آیه تطهیر اسم آیه سی و سوم از سوره سی و سوم قرآن است كه با این كلمات ختم می شود (و یطهر كم تطهیرا) و به همین جهت دانشمندان اسلامی نام آن را آیه تطهیر گذاشته اند و مفهوم آیه هم دور كردن آلودگی و تصفیه است. این روایت را به همین شكل بدون هیچ تغییر از ام سلمه زوجه پیغمبر اسلام نقل كرده اند و ام سلمه می گوید كه این واقعه در خانه او روی داد و در آنجا، پیغمبر، آن چهار نفر را وارد عبا كرد و از خدا خواست كه آلودگی را از اهل البیت او دور نماید و مسعودی در كتاب الاثبات الوصیه می گوید به همین دلیل فاطمه زهرا و علی و حسن و حسین از تمام ائمه شیعه برتر هستند زیرا پیغمبر آن ها را در عبای خود جا داد و در حقشان دعای خیر نمود و آن چهار نفر با خود پیغمبر پنج نفر شدند و آن پنج نفر برجسته ترین و عزیزترین و دانشمندترین موجودات جهان هستند و خداوند برتر از آن پنج نفر چیزی نیافرید و فقط این پنج نفر نام بزرگ خداوند را (اسم اعظم - مترجم) می دانستند و امروز هم می دانند چون شیعیان عقیده دارند این پنج نفر و همچنین ائمه دیگر مذهب شیعه، زنده ی جاوید هستند و مزیت دانستن اسم اعظم این است كه هركس آن را بداند دانا و توانا می شود و


دانشمندان شیعه اسم بزرگ خداوند را (علم و حكمت خداوند) می دانند و می گویند كه مقصود از دانستن اسم بزرگ خداوند این است كه كسی كه علم و حكمت خداوند را بداند در آن صورت از هر چه هست غیر از خود خداوند، داناتر و تواناتر می شد ولی نمی تواند دانائی و قدرتی چون خداوند داشته باشد برای این كه دانائی و توانائی خداوند مطلق است، و هیچ آفریده از حیث دانائی و توانائی به خداوند نمی رسد. نویسنده كتاب الاثبات الوصیه می گوید چون حسین (ع) بعد از خداوند داناتر از همه بود و همه چیز را می دانست و مشمول مرور زمان نمی شد تمام وقایع مربوط به خود را پیش بینی می كرد و نه فقط كلیات وقایع بلكه جزئیات را هم پیش بینی می نمود و می دانست كه خویشاوندان نزدیكش و خود او به قتل خواهند رسید.

كتاب (الاثبات الوصیه الامام علی بن ابی طالب) به طوری كه از عنوانش مستفاد می شود راجع به اثبات وصی بودن علی بن ابی طالب (ع) نوشته شده است. نویسنده برای اثبات این موضوع بیشتر از وقایع تاریخی كه به شكل روایات نقل می شود استفاده می نماید و می گوید:

اول - اولین بار كه جبرئیل بر پیغمبر اسلام نازل گردید تا این كه به او بگوید از طرف خداوند، به پیغمبری انتخاب گردید علی بن ابی طالب با پیغمبر بود و اولین نماز را پیغمبر اسلام و علی (ع) به اتفاق خواندند.

دوم - هنگام معراج، كه پیغمبر اسلام به آسمان رفت خداوند به او گفت كه علی بن ابی طالب (ع) را برای جانشینی خود انتخاب نماید.

سوم - این روایت را از پیغمبر اسلام نقل می كنند كه وی گفت من و علی (ع) نوری بودیم كه بر تارك (آدم ابوالبشر) می درخشیدیم و آن نور منتقل به فرزندان آدم شد تا این كه به عبدالمطلب رسید.

در آن موقع نور به دو قسمت منقسم گردید و قسمتی منتقل به عبدالله پدر من شد و قسمتی دیگر منتقل به ابوطالب پدر علی (ع) گردید و ما دو نفر، از یك نور هستیم.

چهارم - در روز هیجدهم ذیحجه، سال حجة الوداع، پیغمبر اسلام، علی (ع) را در محلی موسوم به غدیر خم، به طور رسمی و علنی برای جانشینی خود تعیین كرد و در این قسمت هیچ كس تردید ندارد و تمام فرقه های اسلامی بنابر نوشته صاحب كتاب اثبات الوصیه آن واقعه را مستند می دانند و قبول می كنند كه در آن روز، علی بن ابی طالب (ع) از طرف پیغمبر اسلام برای جانشینی او انتخاب گردید.

منتهی بعد از رحلت پیغمبر اسلام نظریه مسلمین، راجع به جانشینی پیغمبر تغییر كرد و نخواستند كه علی بن ابی طالب (ع) جانشین پیغمبر شود. لذا در این واقعیت، كه محمد بن عبدالله (ص) قبل از رحلت، علی را برای جانشینی خود انتخاب كرد كوچكترین تردید وجود ندارد و خلیفه شدن سه نفر دیگر قبل از علی (ع) این واقعیت را انكار نمی كند و در اسلام فرقه ای وجود ندارد كه روز غدیر خم را واقعی نداند.

پنجم - قبل از این كه پیغمبر رحلت كند جبرئیل بر او نازل شد و به پیغمبر گفت دستور بدهد تمام كسانی كه بر بالین او هستند خارج شوند و فقط چهار نفر بمانند و آنها


فاطمه زهرا، و علی، و حسن و حسین بودند. جبرئیل با حضور آن چهار نفر اول سلام خداوند را به پیغمبر ابلاغ كرد و آن گاه گفت كه خداوند امر كرده است كه علی بن ابی طالب (ع) را به جانشینی خود انتخاب كنی و پیغمبر در همان جا علی بن ابی طالب (ع) را به جانشینی خود انتخاب كرد و میراث پیغمبران را كه عبارت است از: (وصیه - علم - حكمت) به او واگذاشت. این روایت، با واقعه تاریخی و بدون تردید روز غدیر خم مغایرت ندارد ولی غیر ضروری به نظر می رسد چون بعد از این كه پیغمبر اسلام، در روز غدیر خم، علی بن ابی طالب (ع) را به جانشینی خود انتخاب كرد آمدن جبرئیل برای این كه دستور جانشینی علی (ع) را به پیغمبر اسلام ابلاغ نماید ضروری به نظر نمی رسد.

ششم - وقتی پیغمبر از مكه به مدینه مهاجرت كرد علی بن ابی طالب (ع) در بستر او آرمید و آنهائی كه آمده بودند پیغمبر را به قتل برسانند علی (ع) را به جای او یافتند و در آن موقع علی داوطلب مرگ شد و حاضر گردید كه كشته شود تا این كه پیغمبر اسلام بتواند خود را به مدینه برساند.

هفتم - سرنوشت آینده علی (ع) و این كه جانشین پیغمبر اسلام خواهد شد به مادرش فاطمه (بنت اسد) الهام شده بود.

علمای شیعه كه تاریخ زندگی حسین (ع) را نوشته اند، گفته اند كه او با علم امامت می دانست كه كشته خواهد شد. تاریخ زندگی حسین به موجب اسنادی كه در دست داریم، قبل از قرن چهارم هجری نوشته شد. اما در قرن چهارم هجری و دوره زمامداری (آل بویه) تاریخ زندگی آن مرد از طرف دانشمندان شیعه كه در آن عصر می زیستند به طور منظم تدوین گردید و در همان عصر كه دانشمندان شیعه مذهب گفتند كه حسین (ع) می دانسته است كه كشته خواهد شد. به طوری كه هم می دانیم زمامداران آل بویه، مروج مذهب شیعه بودند و در عصر آن ها مذهب شیعه وسعت بهم رسانید و دانشمندان شیعه مذهب چون (كلاینی) و (ابن بابویه) در آن قرن با كتاب های خود خیلی كمك به توسعه مذهب شیعه كردند و بعد از ده قرن، هنوز كتب آنها مورد استفاده شیعیان می باشد. ما نمی توانیم از روی قیاس امروزی ابن الندیم صحاف معروف را جزو دانشمندان آن عصر بدانیم اما نباید انكار كرد كه وی به قیاس آن روز، مردی دانشمند بود و از این جهت نامش را در این جا می بریم كه او هم به مذهب شیعه تمایل داشت و گرچه مذهب رسمی و علنی او سنی به شمار می آید اما در علاقه او نسبت به مذهب شیعه، تردید نداریم.


[1] براي دانش آموزان و خوانندگان جوان تذكر مي دهيم كه هنگام تلفظ كتاب مروج الذهب جزو اول اين نام را بر وزن بروج (برج ها) تلفظ نمايند و مروج الذهب يعني (چمن هاي طلائي) يا (ريزه هاي زرين) - مترجم.

[2] آنچه نويسنده مي گويد قسمت آخر آيه سي و سوم از سوره سي و سوم قرآن مي باشد و مي دانيم كه سوره مزبور موسوم به احزاب است، و قسمت هاي اول آيه مربوط به زن هاي حضرت ختمي مرتبت (ص) مي باشد و خداوند در آغاز آيه به زنان پيغمبر مي گويد (و قرن في بيوتكن) يعني در خانه هاي خود قرار بگيريد و بعد مي گويد به امور خانه داري مشغول باشيد و هنگام خروج از منزل مثل زن هاي دوره جاهليت و دوره قبل از اسلام خود را نيارائيد و تزيين نكيند و نماز بخوانيد و زكوة بدهد و از خداوند و پيغمبر او اطاعت كنيد، بعد از اين مقدمات خداوند آنچه راجع به اهل البيت ذكر گرديده، بيان مي نمايد و بحث در مورد اهل البيت را اينك از قلم نويسنده مي خوانيم مترجم.